سالهای اولیه کار، من، مثل خیلی از بر و بچههای همسن و همدورهام، از ترس اینکه هیولای کار در آمریکا زندگی ما رو بخوره و در خودش حل کنه، سعی و تلاش وافری میکردیم که کار و زندگی رو تا حد ممکن از هم «جدا» نگه داریم.
برای این کار تعدادی "ترفند" محبوب وجود داشت که سعی میکرد کار و زندگی را "جدا" نگه دارد. مثلا:
- بعضی بچهها دو تلفن همراه داشتن، یکی برای «کار» و یکی برای «زندگی»؛
- خیلی تلاش میکردیم ویکند و بعد از ساعات اداری ایمیل چک نکنیم و نزنیم، و وقتی ناگزیر میشدیم، کلی اعصابمون به هم میریخت!
- سعی میکردیم دوستای سر کار رو از دوستهای «واقعی» جدا نگه داریم، و از حد بیشتری با آدمهای سر کار دوست نشیم؛ و
- حرفهای لوس میزدیم، مثلا،
“I’m here to work, not to make friends!”
بعدها، با پیشرفت در حرفه خود و مشاهده رهبران عالی و الهامبخش در عمل، متوجه شدم که رهبران بزرگ سعی نمی کنند کار و زندگی را از هم جدا کنند.
بلکه، آنها سعی می کنند، هم کار و هم زندگی رو، هر دو رو در یک جهت، «همسو» کنند — به سوی هدفی بالاتر و بزرگتر.
کار بخشی از زندگیست؛ و به همون اندازه هم، زندگی بخشی از کار هست.
اگر کار و زندگی در یک راستا قرار داشته باشند، هر کاری که برای پیشرفت زندگی خود انجام بدیم، به پیشرفت کاری ما هم منتهی میشه؛ و هر کاری برای پیشرفت کاریمون انجام بدیم، زندگیمون رو هم جلو میبره.
یک دوست خوب یک دوست خوبه، چه در محل کار، چه در زندگی.
مهارت سخنوری و یا داستانگویی یک مهارت فوقالعادست، چه با رییسمون صحبت کنیم، چه با همسرمون، چه با دوستمون.
توی این روزهای المپیکی، یک قایق پارویی رو تصور کنید: اگر کار و زندگی در یک جهت پارو بزنند، چقدر جلوتر میریم!
کار و زندگی را از هم جدا نکنیم. آنها را در جهت اهداف بالاتر همسو کنیم.
Comments