یکی از سختترین درسهایی که تو careerام یاد گرفتم این بود که پروموشن گرفتن رابطه مستقیمی با کیفیت کارم و پرفورمنسم نداره.
ولی بعدا فهمیدم که این تا حدی درسته: اگر لنزم رو بزرگتر بکنم، رابطهاش رو میتونم خودم بسازم.
در هر شرکتی، پروموشن تلفیقی از دو بعده: بعد فاکتورهایی که در کنترل ما هستند، مثل کیفیت کار، managing down و managing up، نتورکینگ، همکارخوبی بودن، اعتماد به نفس داشتن، کارهای impactful انجام دادن، initiative داشتن، لیدرشیپ، و غیره.
(توجه کنید فاکتورهایی که در کنترل ما هستند فقط «کارم رو عالی انجام دادم» نیستند — بسیار وسیعترند.)
و بعد دیگه فاکتورهایی هستند که در کنترل ما نیستند، مثل شرایط اقتصادی، وضعیت شرکت، برنامههای شرکت، بودجه شرکت، تعداد افراد دیگری که اونها هم مستحق پروموشن هستند، شانس، و غیره.
به نظر من، هر چی ما در فاکتورهایی که در کنترل ما هستند قویتر باشیم، نیازمون به فاکتورهایی که در کنترل ما نیستند کمتر میشه (inverse relationship).
هر شرکتی، و حتی در هر مرحلهای از وجودش، تلفیقی متفاوت از این دو بعد رو داره.
یه استراتژی خوب اینه که ما همیشه در حال پیشرفت در بعد فاکتورهایی باشیم که در کنترل ما هستند — سرخورده نشیم اگر کارمون عالی بود ولی پروموشن نگرفتیم؛ پرسونال نگیریم قضیه رو؛ متمرکز نشیم رو مچگیری، یا مقایسه، یا بازخواست کردن رییسمون (با فیدبک فرق داره).
اگر رو فاکتورهایی که در کنترل ما هستند تمرکز کنیم، و همواره اونها رو قویتر کنیم، دیر یا زود خط تقاطع شرکت دیگری رو قطع خواهیم کرد.
یا خط تقاطع شرکت خودمون فرق خواهد کرد و میتونیم قطعش کنیم.
پروموشن گرفتن در کنترل ماست: فقط جاش و زمانش ممکنه دست ما نباشه!
Comentários