فرض کنید ایران که زندگی میکردید، توی یک مهمونی با یک آدم ایتالیایی آشنا می شدید. براتون شرح میداد که چند سال پیش با همسرش و دوتا بچه کوچولو به ایران مهاجرت کردند. هیچ کدومشون فارسی بلد نبودند، ولی در این چند سال یاد گرفتند. میگفت ایتالیا لیسانس یا دکترا داشته، ولی تو ایران هم دانشگاه رفته و لیسانس یا دکتراش رو ایران هم گرفته، و امتحان برد یا هر چی رو در ایران هم پس کرده.
الان هم در یک شرکت بزرگ و شناخته شده ایران کار میکنه که هیچ، مدیر یک بخش هست و چندین نفر زیر دستش هستند. در این مدت هم تونسته پیچیدگیهای جامعه ایران رو قشنگ راهگشایی بکنه: بچههاش رو مدرسه گذاشته، بیمه گرفته، رانندگی میکنه، گاه گداری به فارسی پرزنتشن میده، و غیره.
با خودتون نمیگید: "واو، عجب آدم باحالیه این!"؟ خونه که رفتید، برا همسر و دوستاتون تعریف نمیکنید که عجب آدم کار درست و واقعا نابغهای رو امروز ملاقات کردید؟ به بچههاتون نمیگید که از این آدم الهام بگیرند؟ نمیگید این آدم الگو هست، الگوی تلاش، پیشرفت، اعتماد به نفس، قدرت؟
----------
پس چرا ما نمیبینیم که این داستان، داستان همهٔ ماست!؟
همهٔ ما این آدم هستیم.
همه ما آدمهای استثنایی هستیم.
همه این کارها رو انجام دادیم.
اگه شخص دیگری به ما بگه، به درستی فکر میکنیم که انسانی استثنایی هست. ولی به خودمون که می رسه، یادمون میره.
از اون بدتر، کمبود اعتماد به نفس هم داریم: که زبانمون بده، یا لهجه داریم، یا فلان چیز رو بلد نیستیم.
--------
شاید چون دورمون پره از آدم هایی استثنایی گاهی یادمون میره.
ولی یادمون نره که چه کار عظیمی رو انجام دادیم.
--------
فردا که میرید سر کار، یادتون باشه: شما یک آدمی استثنایی هستید.
Comments