سالهای زیادی با «نه» گفتن، به خصوص سر کار، مشکل داشتم.
به خصوص برای ما مهاجرین که همیشه فشار نیاز به اثبات خود (و بعضا بار تاریخی نیاز به اثبات هموطنان یا فرهنگ خود هم) رو حس میکنیم، این موضوع سختتر هست.
در محیط کاری، همکاران یا روسا، معمولا ناخواسته، گهگاهی هم عمدا، از این نقطه ضعف ما استفاده میکنند و فشار روی ما بیشتر هم میشه.
تا اینکه پر میشیم از resentment، یا از خستگی.
من سالها پیش با مشاهده چند تا از همکارانم تکنیک جدیدی رو یاد گرفتم.
اسم این تکنیک رو، با بله نه گفتن میشه گذاشت. یا شاید به عبارتی، با حقیقت نه گفتن.
مثلا اگر رییسم میاومد و درخواست جدیدی از من داشت:
“Can you complete this new project by Monday?”
به جای اینکه بگم آره، و چند روز آینده خود و خانوادم رو خراب کنم؛ و به جای اینکه بگم «نه،» که اصلا یا قدرتش رو نداشتم یا روی آینده کاریم ممکن بود تاثیر بذاره؛ فقط واقعیت رو بیان میکردم:
“This is such an interesting project! I’d love to be a part of it! Just so you know, I also need to complete [X] project by Monday. Would you like me to prioritize this over [X], or talk to [Y] person to see if we can get an extension of time for [X]?”
در واقع، این تکنیک، مسئولیت اولویتبندی رو برمیگردونه به منجر ما، که اینجور هم باید باشه.
هیچ دروغ، خودخرابی، و از زیر کار در رفتنی هم توش نیست.
فقط واقعیته، و communicate کردن واقعیات.
یک منجر خوب، از دونستن واقعیات خوشحال هم میشه.
سارا جون همیشه یادآوری میکنه که یک قدم اصلی (البته همیشه نه تنها قدم) برای حل مشکلات اینه که «ما» چهکار میتونیم بکنیم برای حلشون.
خیلی موقعها گفتن واقعیات میتونه قدم خیلی خوبی باشه، و حتی قدمی کافی.
اگر لازم بود، با «بله» نه بگیم!
Commenti